جدول جو
جدول جو

معنی خیش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خیش کردن
خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن
متضاد: درو کردن، درویدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جستن، جهیدن، خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ تَ)
نیک و خوب کردن:
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن:
بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن
درویش دست گیر و خردمند پروران.
سعدی (صاحبیه).
همین طریق نگهدار و خیر کن امروز
ببوی رحمت فردا عمل کند عامل.
سعدی.
تو بجای پدر چه کردی خیر
که همان چشم داری از پسرت.
سعدی (گلستان).
که چندانکه جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن.
سعدی (بوستان).
بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگهدارد از پریشانی.
حافظ.
- حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن.
- امثال:
روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند.
کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن.
، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
لغت نامه دهخدا
(بی کَ دَ)
خیز برداشتن. به تندی جهیدن و بلند شدن:
از آن گرمی ز شه پرهیز کردی
ز پیش شه بتندی خیز کردی.
نظامی.
روشنی بر دفتر چارم بریز
کافتاب از چرخ چارم کرد خیز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شاد کردن. خشنود کردن. (ناظم الاطباء). خوشحال کردن:
روان نیاکان ما خوش کنید
دل بدسگالان پر آتش کنید.
فردوسی.
مگر دل خوش کند لختی بخندد
ز مسعودی و از ریش بولاهر.
فرخی.
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار.
فرخی.
و سیمجور نیکویی همی کرد و می گفت و دل مردمان خوش همی کرد. (تاریخ سیستان).
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب.
ناصرخسرو.
طیبات از بهر که للطیبین
یار دل خوش کن مرنجان و ببین.
مولوی.
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی (گلستان).
، شفا دادن. تیمار کردن. چاره نمودن. علاج کردن. (ناظم الاطباء). صحت بخشیدن. (یادداشت مؤلف) :
عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج.
سعدی.
، خشکانیدن، شیرین کردن:
بیاورد پس پاسخ نامه پیش
ورا گفت خوش کن از این کام خویش.
فردوسی.
، خاموش کردن و اطلاق آن بر آتش وشمع اگرچه در اصل مجاز است ولیکن مشهور است، از گریه بازماندن. (آنندراج)، نیکویی کردن. منفعت رسانیدن. احسان کردن. (ناظم الاطباء)، معطر کردن. مطیب کردن: وهمه را به دارچینی و مصطکی و زعفران خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروی مسهل را به عود خام و مصطکی و سنبل و مانند آن خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اصلاح او (اصلاح زهومتناکی بط و مرغابی) آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پونه خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.
حافظ.
خوش می کنم ببادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریاشنید.
حافظ.
- جا خوش کردن، توقف کردن یا اقامت کردن و ماندن در جایی
لغت نامه دهخدا
(بِ فَ زَ بَ تَ)
بازداشتن کسی را از سخن گفتن، کشتن، چنانکه چراغ و شمع را. خموش ساختن، خاموش شدن. سخن نگفتن: گفت: تش خمش کنید من میخواهم که... (فیه مافیه). خمش کرد و هیچ نگفت... (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیط کردن
تصویر خیط کردن
لغزیدن بور کردن شرمنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
مرطوب کردن تر کردن، شاشیدن (بچه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جهیدن جست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کردن
تصویر پیش کردن
((کَ دَ))
فرستادن، از پیش فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
((کَ دَ))
مرطوب کردن، کنایه از شاشیدن از شدت ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
للنّقع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
Soak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
tremper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
moczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
담그다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
замачивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
einweichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
بھیگونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
ভিজানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
kujaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
ıslatmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
浸す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
浸泡
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
להשרות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
भिगोना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
merendam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
แช่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
weken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
замочити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
immergere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
encharcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
empapar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی